آرمان معراجی برگزیده نخستین کنگره ملی شعر کتاب
آرمان معراجی از برگزیدگان نخستین کنگره ملی شعر کتاب در بخش شعر طنز، متولد 1369 مازندران است. معراجی در گفت و گو با روابط عمومی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، گیرایی و جاذبه غزلیات شمس مولانا را تنها دلیل علاقه و ورود خودش به حوزه شعر دانست؛ این علاقه که در دوره نوجوانی شکل گرفت بهتدریج و با مطالعه آثار این حوزه و تحصیلات دانشگاهی در رشته زبان و ادبیات فارسی بهصورت حرفهای دنبال شد.
معراجی در خصوص انس خویش با کتاب میگوید: چندساعتی از زمان هر روزم را به خواندن کتاب سپری میکنم؛ البته تماشای فیلم و گوش دادن به موسیقی هم از سرگرمیهای من است؛ از بین کتابها خواندن رمان، شعر و نمایشنامه همیشه برایم در اولویت بوده و گاه گاهی هم کتابهایی با رویکرد اجتماعی و تحلیلی میخوانم. «عشق سالهای وبا» اثر مارکز و «ناتور دشت» اثر دیوید سالینجر از تأثیرگذارترین کتابهایی بود که در زندگیام خواندهام؛ لحن شیرین این آثار اولین چیزی بود که مرا به خود جذب کرد؛ پیش از خواندن «ناتور دشت» هرگز فکر نمیکردم نوشتن از یک نوجوان، اثر خیلی جالبی از آب درآید، اما خلاف انتظار من، این اثر از عمیقترین کتابهایی بود که تاکنون خواندم.
وی با تأکید بر تأثیر مطالعه در خلق اثر ادبی، تماشای فیلم، گوش سپردن به موسیقی و حتی نظاره طبیعت را در غنای یک اثر هنری دخیل دانست و اظهار داشت: طبیعتاً هرکسی به هر حرفهای که اشتغال دارد، باید از منبعی تغذیه شود؛ شاعر نیز از این قاعده مستثنی نیست و کتاب منبع تغذیه شاعر است؛ درواقع هیچکس بهخودیخود، خالی از هر تجربهای و از صفر قادر به خلق چیزی نخواهد بود؛ به اعتقاد من هر متنی، هزاران پیش متن دارد؛ هزاران صفحه باید خوانده شود تا با عبور چکیده آن از فیلتر ذهن هر فرد، صفحهای جدید نگاشته شده و ورق بخورد.
وی در ارزیابی نخستین کنگره ملی شعر کتاب گفت: به اعتقاد من هر اتفاقی که به افزایش مطالعه منتج شود، بودش بهتر از نبودش است؛ در حال حاضر جشنوارههای بسیاری در سراسر کشور برگزار میشود اما بهشخصه کمتر دیدهام که یک دغدغه فرهنگی بهعنوان موضوع اصلی یک جشنواره موردتوجه قرار گیرد.
اثر منتخب آرمان معراجی در نخستین کنگره ملی شعر کتاب به شرح ذیل است:
یک خانه متروکه، یک عصر زمستانی
یک حوض بدون آب، یک سالن اعیانی
یک راهرو و یک در، یک کودک و تاریکی
یک قژقژ بی روغن، یکلحظهی نورانی
کودک به اتاق آمد، جان یافت اتاق از نو
انگار که میمرد او در حسرت انسانی
از بوی تن انسان رقصان و عزل خوانان
یک مشت کتاب شعر رفتند به مهمانی
یک گنجهی چوبی بود تالار بزرگ جشن
پیش قفسه خیره آن بچه دبستانی
از رودکی آوازی برخاست که:" شادش کن!
لبخند بزن تا هست در جمجمه دندانی"
خیام خوشش آمد، گفت:"ار چه جهان هیچ است
این هیچ همان بهتر بیهیچ بخندانی"
از نخل فرود آمد با یک سبد خرما
گرداند و تعارف کرد هی خواجوی کرمانی
مسعود به خواجو گفت:"جشن است نه ختم ای دوست!
آمد جلوی چشمم صد بندی و زندانی "
سهراب دخالت کرد:"باید که بشویی چشم
کوتاه بکن ناخن، بعدش برو سلمانی "
مسعود که یک دفتر، پرونده به زندان داشت
غرید:"فقط که حیف که بچهی کاشانی "
در گنجه نظامی بود بر صدر، نظامی وار
صامت بسرود:"این کسر، از شأن من و ما نی "
سعدی لب شیرین را نگشود و به خود گفتا:
"صد سود به خاموشیست هرچند سخن دانی "
حافظ به ادب لفظی ز استاد تقاضا کرد
سعدی به تواضع گفت:"خود صاحب دیوانی "
فردوسی طوسی با یک جلد زرشکی گفت:
"دیوان همگی بستم با رستم دستانی "
بشنید چو مولانا تسخر زد و گفت:"ای جان!
فرق است دو دیوان را این جانی و آن جانی "
از گوشه منوچهری با بوی گُل آمد پیش
دنبال کسی میگشت خندان پی خاقانی
خاقانی شروانی درگیر صنایع بود
درگیر صنایع بود خاقانی شروانی
حافظ قدحی دیگر برداشت و بالا رفت
بالاتر از او اما آن شاعر همْدانی
آمد وسط مجلس رقصان و دوبیتی خوان
پاکیزه تن و طاهر با هیکل عریانی
ناصر به خروش آمد:"این حرکت جلف از چیست؟
این جسم، فرومایه ست؛ بهتر که بپوشانی "
تا ایرج از این اوضاع آمد که بسازد شعر
گفتند:"خموش! این جاست یک بچه دبستانی "
یاد خودش افتاد و آن کودکی دشوار
از گوشه برون آمد با هلهله قاآنی:
"ای کودَدَک زیبا! ما را مَمَبر از یاد
حتمن دَدَر آینده شاشاه ادیبانی"
کودک که از آنجا رفت آن سور به سر آمد
هرچند که در کودک کو نقطهی پایانی؟
اندوه و تمنای یک مشت کتاب شعر
از طرد شدنها و از آخر مهمانی-
ناگاه به شادابی تبدیل شد و خنده
با یک جوکِ شرمنده! از کی؟ بله! زاکانی
[ يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۴۲ ق.ظ ] [ حسین پودینه ]
[ ۰ ]